یک قاچ نارنج

عصر ۲۰ اسفندماه ۱۴۰۲ از محل مدیریت آموزش و پرورش قیروکارزین خارج شدم در حالی که هوا یکدفعه مانند افراد حزب باد تغییر کرده و به گرمی گراییده بود. شیشه ماشین را پایین دادم تا کمی هوای خنک گونه هایم را نوازش کند چرا که کولر ماشین کار نمی کرد . در همین حین که مشغول فکرکردن به مسابقات قران ۱۴ گانه استان فارس به میزبانی شهرستان قیروکارزین بودم پیرزنی در کنار ایستگاه شهر کارزین دست بلند کرد در حالی که از انتظار کلافه شده بود.

جهت آشنایی با شهدای شهرستان قیروکارزین اینجا کلیک کنید.

توقف کردم تا او را به مقصدش برسانم . مادر جان کجا می روی ؟ در حالی که وسایلش را داخل ماشین می گذاشت بهم گفت : خدا عمرت دهد . من را تا فلان منطقه برسان. با اینکه خیلی خسته بودم دلم نیامد او را در ایستگاه رها کنم.

لذا تصمیم گرفتم تا او را به منزلش که حدود ۲۰ دقیقه با شهر قیر فاصله داشت برسانم . در میان صحبت هایش پی بردم که فرزندش در جبهه های نبرد حق علیه باطل در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسیده است. وقتی ازش درخواست نمودم که خاطره ای از فرزند شهیدش را برایم تعریف نماید اینگونه لب به سخن گشود:

خاطره ای از دل دبیرستان

حلال و حرام

راوی : “دکتر مجتبی کریمی سرگروه پرورشی قیروکارزین . ۲۲ اسفندماه ۱۴۰۲ “

جهت آشنایی با شهدای شهرستان قیروکارزین اینجا کلیک کنید.

کمیل مدیا / واحد فرهنگی

By M.E

ه‍‌رس‍‌ق‍‌وط‍‌ی‌پ‍‌ای‍‌ان‌ک‍‌ارن‍‌ی‍‌س‍‌ت‌, ب‍‌اران‌راب‍‌ب‍‌ی‍‌ن ! س‍‌ق‍‌وطِ ب‍‌اران‌ق‍‌ش‍‌ن‍‌گ‍‌ت‍‌ری‍‌ن آغ‍‌ازاس‍‌ت :)️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *